آغاز بهمن...
شکایتها همیکردی که بهمن برگ ریز آم
کنون برخیز و گلشن بین که بهمن بر گریز آ
ز رعد آسمان بشنو تو آواز دهل یع
عروسی دارد این عالم که بستان پرجهیز آ
بیا و بزم سلطان بین ز جرعه خاک خندان ب
که یاغی رفت و از نصرت نسیم مشک بیز آ
بیاای پاک مغز من ببو گلزار نغز
به رغم هر خری کاهل که مشک او کمیز آ
زمین بشکافت و بیرون شد از آن رو خنجرش خوان
به یک دم از عدم لشکر به اقلیم حجیز آ
سپاه گلشن و ریحان بحمدالله مظفر
که تیغ و خنجر سوسن در این پیکار تیز آ
چو حلواهای بیآتش رسید از دیگ چوبین خ
سر هر شاخ پرحلوا به سان کفچلیز آ
به گوش غنچه نیلوفر همیگوید که یا عب
باستیز عدو میخور که هنگام ستیز آ
مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعی
مکن با او تو همراهی که او بس سست و حیز آ
خمش باش و بجو عصمت سفر کن جانب حض
که نبود خواب را لذت چو بانگ خیز خیز آمد