خیلی دلتنگ شدم. فهمیدم خیلیا فقط از من سواستفاده میکردن.
با طرف توی یه اتاق به مدت ۵ ماه زندگی کردم. سردی رفتارش رو تحمل کردم. بی احترامیهاش رو تحمل کردم. مقررات مسخره ش رو تحمل کردم. منی که همه میگن یه آدم سازگار و آروم ام.
اون شب بعد ۳ ماه که حتی تبریک عید نگفت و من کلی احوالش رو پرسیدم .
تازه بعد ۴ ماه دوری یهو پیام داده فلانی میشه برام فلان مقاله رو گیر بیاری. یا فلان کار درسی رو انجام بدی. من خواستم بگم میشه حتی اول سلام و حال و احوال کنی؟؟ بعد میبینم امروز کلی از روستای مشترکمون رو فالو کرده. و منو ریموو کرده و حتی رکوئیست نفرستاده و اسم پیج اش رو عوض کرده. باید اینو اشاره کنم که تا چندماهه دیگه دوباره هم اتاق میشیم و دیگه میدونم چطوری رفتار کنم.
---------------------
باشه. باشه . خودت خواستی. جوری میرم بالا . جوری اوج میگیرم که این بزرگترین حسرت ات باشه. همه دیدن که هر چی تا الان گفتم رو با عمل اثبات کردم و نتیجه رو نشون دادم. بشین همون پایین قلهها ...